
📚 باب سوم : در فضیلت قناعت
🌺 حکایت ۳
💫 شنيدم پارساى فقيرى از شدت فقر در رنج و عذاب بود و لباسش پاره اش را با وصله میدوخت و براى آرامش دل خود مى گفت:
🔸به نان خشک قناعت كنيم و جامه دلق (۱)
🔹كه بار محنت خود به كه بار منت خلق
شخصى به او گفت: چرا در اينجا نشسته اى. مگر نمى دانى كه در این شهر انسان بزرگوار و بخشنده اى وجود دارد كه کمر همت براى خدمت به آزادگان بسته و جوياى خشنودى دردمندان است. برخيز و نزد او برو كه اگر او از وضع تو آگاه شود با كمال احترام و عزت به تو نان و لباس نو خواهد بخشید.
پارسا گفت: خاموش باش ! كه در تنگی و نیازمندی مردن بهتر است از حاجت نزد كسى بردن
🔸همه رُقعه دوختن به و الزام كنج صبر
🔹كز بهر جامه رقعه برِ خواجگان نبشت
🔸حقا كه با عقوبت دوزخ برابر است
🔹رفتن به پايمردى همسايه در بهشت (۲)
1_ جامه دلق: پشمینه پر وصله
2_ يعنى: پاره دوختن و پيوسته در گوشه صبر و تحمل ماندن، بهتر از آن است كه بخاطر خواستن لباس، براى بزرگان نامه نوشتن. براستى كه بهشت رفتن به شفاعت و واسطه شدن همسايه ، با شكنجه آتش دوزخ يكسان است.
تاریخ ارسال : 1399/06/27 12:07:44
پست های مشابه






